مسدود شد

 

هوالحافظ

این مسیر تا اطلاع ثانوی بسته می باشد اون نسخه انگلیسی مسیر هم -البته به  دلیلی غیر از دلیل نسخه فارسی - از این به بعد بسته اعلام میشه

اونائی که قصد داشتند از این راه به مقصد برسند می تونند از راههها ومسیرهای دیگه استفاده کنند

کل چیزائی که دراین مسیر به اهلش گفته می شد این بود که :

۱- یادتون نره مسافرید پس زیاد به تزئینات مسیر نیاندیشید

۲- به مقصد رسیدن نیاز به راه شناسی داره پس تا می تونید مطالعه کنید

۳- طی مسیر زحمت داره حرف ونیش شنیدن داره زمین خوردن داره مسخره شدن داره برچسب امل بودن وعقب افتاده بودن داره وهزارتا چیز دیگه پس سعی کنید پوست کلفت باشید

۴- در این راه اگه بی اخلاص باشی میافتی تو دره پس سعی کن با اخلاص باشی ُبرای  به به  مردم هر غلطی  را مرتکب نشو بخاطر چند تا بیننده که به وبلاگت سر بزنند هر عکس وهر مطلب و هر مزخرفی را ننویس به خاطر جلب توجه این و اون مسیرت را عوض نکن .با ارزشتر از اینایی که خودت را بخاطرشون کوچک کنی 

۵- طی مسیرهرچی پر پیچ وخم تر باشه نیاز به به راهنما در اون بیشتر ه  پس بی همرهی خضر تو این راه نرو ! دنبال یه بلد راه باش پیدا نکردی نکات اصلی که همه قبول دارند را بچسب بقیه را احتیاط کن تا به بلد راه برسی

۶-تو این مسیر باید برای هم مسیری هات دعا کنی پس برای همدیگه دعاکنید

خدانگهدار

آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

 

غزل خداحافظی

هوالسلام

 

تو فکر افتادم وبلاگ را تعطیل کنم . میخوام یه تابلو بزنم

 

" این مسیر مسدود است"

 

نمیدونم شاید هم این کار را نکردم

فعلا دارم  روش فکر میکنم

"مسیر " تا وقتی مسیره که خاصیت یادآوری "ذکر  "  درراه بودن را برای مخاطبش داشته باشه .حالا اگه این قضیه برعکس شده باشه پس باید درادامه کار تردید کرد.

"مسیر"  تاسیس شد تا هرکی میاد یادش بیافته که مسافره

اما من خودم احساس می کنم این حالت را دارم از دست میدم  .یعنی به چیزهایی مشغول شدم که باعث شده از خود واقعی درونی ام غافل بشم واین یه آفته .

یه مسافر همیشه باید بدونه که  مسافره ، حالا اگه یکی کارش این بشه که یه گوشه  مسیر بایسته به همه بگه:

 " آهای حواست باشه ! تو مسافری !اینجا نایست، برو ." 

اما خودش همینطور اونجا درجا بزنه این معلومه که خودش معنی مسافر را درک نکرده.

شاید علتش این بوده که از اول بجای کلمه " مسیر"  باید  می نوشتم  "مصیر"

قران میگه الی الله المصیر – فاطر 18

مصیر یعنی دگرگونی یعنی از حالی به حال دیگر شدن یعنی تکاپو ، اما مسیر یعنی جاده 

کلمه جاده ممکنه آدم را متوجه خود جاده بکنه  ودیگه همه عشقش این بشه که درجاده باشه اما کلمه "مصیر" یعنی شدن یعنی تغییر یعنی  همواره ازحالتی به حالت دیگر بدل شدن .

البته نمی خوام بگم مشکل فقط یه ایراد ادبیاتی بوده

نه!

مشکل خود "من"  من بود که  با "پرداختن به مسیر "  دچار  مشغولیتهایی شد که نباید می شد.

در هرصورت هر کسی گاهی اوقات براش پیش میاد که نیاز به یک چکاپ پیدا میکنه .احتیاج پیدا میکنه که خودش را بالانس کنه

تردید ها ومشغولیتهای ذهنی که در این چندماهه از چند سو برمن هجوم آورده باعث این نیاز گردیده

بنابراین ممکنه این آخرین مطلبی باشه که درمسیر میبینید

این که این تعطیلی کوتاه مدت باشه یا دراز مدت هنوز تصمیم نگرفتم

 

اما غزل این هفته که شاید آخرین غزل باشه اتفاقا با حال وهوای مطالبی که گفتم  حس میکنم مطابقت داره

شما خودتون بخونید شاید شما هم همین برداشت را داشته باشید

بسم الله 

 

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون

روی سوی خانه خمار دارد پیر ما

در خرابات طریقت ما بهم منزل شویم

کاین چنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما

عقل اگر داند که دربند زلفش چون خوشست

عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

روی خوبت آیتی از لطف برما کشف کرد

زان زمان جز لطف وخوبی نیست در تفسیر ما

با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی

آه آتش ناک وسوز سینه ی شبگیر ما

تیر آه ما زگردون بگذردحافظ خموش

رحم کن برجان خود پرهیز کن از تیر ما

 

اگر قرار شد دیگه اینجا همدیگه را نبینیم جا داره که از همه کسانی که  با نظراتشون  به پربار بودن " مسیر" کمک کردند تشکر کنم

واگه از این تصمیم منصرف شدم هم باز از اونا تشکر میکنم

انشالله همیشه در مسیر زندگیتون  اهل" مصیر الی الله "  باشید.

این هفته باسعدی

هوالسلام

آدمها وقتی قاطی میکنند به رفتارهایی دست میزنند که این مشکل درونی شون را یه جوری کم کنند یا فراموش کنند . بعضی ها میرند مسافرت ،عده ای به بازی وتفریح می پردازند، برخی به مواد مخدر ومشروبات رو می آورند وبعضی ها هم به عشق وعاشقی وخلاصه هرکی یه جوری سعی می کنه از خودش فرار کنه تا از رنج با خود بودنش راحت بشه .اینا همه بخاطر اینه که ما هنوز خودمون را قبول نکردیم وزیبایی ها وخوبی هاش را نفهمیدیم وبرای همین از با او بودن لذت نمی بریم .

به هرحال این کار ها همه بخاطر نقص ماست  اونایی که به خدا وصل شدند احساس کمبود ونقص کمتر سراغشون میاید  .من بعضی وقتها دوست دارم با شعر وادبیات خودم را سرگرم کنم یعنی یکی از  تفنن هایم را پرداختن به  امور ادبی وهنری قرار میدم وفکر می کنم این از بقیه سالمتره.

روی همین  جهات امروز- ضمن معذرت از تاخیر یک روزه که به علت قطعی تلفن بود - برای اهل مسیر از سعدی  یه شعری انتخاب کردم ، خیلی ها مثل خود من که قبلا اینجور بودم فکر نمی کنند که سعدی هم  غزلهای عاشقانه ابدار داشته باشه اما قضیه اینه که سعدی حکیم -که هنرش پند ونصیحت وبیان حکمت بوده واثارش پر از نکته های ادبی واخلاقی وتاریخی است- هم دل داشته ودلش گاه یه جاهایی گره می خورده تاثیر  این گیر ها وگره ها در شعر او به شکل غزلهای عاشقانه خودش را نشون داده .

در اینجا یکی از غزلهای زیبای سعدی که از بهترین غزلهای عاشقانه ادبیات فارسی است را تقدیم حضور اهل مسیر می کنم .شعر اونقدر جذاب وعمیق،زیبا وسرشار از فنون ادبی وبلاغی است که خواننده را محو خودش می کنه وهوس عاشقی درکله اش میاندازه .البته قرائن داخلی شعر گویای آن است که سعدی به عشق واقعی یعنی عشق به خدا نظر داره نه عشقهای پفکی این روزگار که با یک نگاه میاد وبا یک نگاه دیگه میره؛ عشقهایی که رنگ ولعاب وخوش وبش درش نقش اصلی را بازی میکنند نه نزدیکی قلبها وشباهت روحها.

 اجازه بدید با توضیحات خودم  لذت  خوندن شعر را کم نکنم .اولش می خواستم شرحی بر شعر بنویسم اما ترجیح  دادم با حس خودتون معنی اش کنید تا لذتش درونی تر باشه. 

 

وقتی دل سودایی میرفت به بستان ها

بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان​ها

گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل

تا یاد تو افتادم از یاد برفت آن​ها

ای مهر تو در دل​ها وی مهر تو بر لب​ها

وی شور تو در سرها وی سر تو در جان​ها

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم

بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان​ها(به به ! واقعا عالی گفته )

تا خار غم عشقت آویخته در دامن

کوته نظری باشد رفتن به گلستان​ها (خیلی قشنگه نه؟!)

آن را که چنین دردی از پای دراندازد

باید که فروشوید دست از همه درمان​ها

گر در طلبش رنجی ما را برسد شاید

چون عشق حرم باشد سهلست بیابان​ها

هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید(کیش= تیر دان )

ما نیز یکی باشیم از جمله قربان​ها

هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو

باید که سپر باشد پیش همه پیکان​ها

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش

می​گویم و بعد از من گویند به دوران​ها

 

همدلی با قزوه

هوالسلام

 

مطلب جدیدی از علیرضا قزوه دیدم گفتم اهل مسیر هم ببینند

قبل از هرچیز برای اونایی که قزوه را نمی شناسندبگم که :

قزوه از شاعران ارزشی است که بعد از جنگ گل کرد.خصوصا با شعر "مولا ویلا نداشت" و"از نخلستان تا خیابان"

قزوه از اونائیه که درد دین داره وهنوز سنگ عدالت علوی را بر سینه میزنه .

احساس کردم او هم مثل من یه عقده ایی توگلوش گیر کرده البته نه اینکه همه دیدگاههامون یکی باشه اما در اصل داشتن درد مشترک هستیم.

چندی پیش مطلبی نوشت که باعث حمله این واون بهش شد

وحالا این آخرین مطلبی که نوشته

اگه دراینترنت سرچ بکنید می تونید اطلاعات بیشتری از این شار ارزشی پیدا بکنید

ضمنا قزوه اهل اشعار کربلایی هم هست کتاب" من می گویم شما بگرییید"ش ارزش مطالعه را داره

این هم لینک مقاله اخیرش:

http://www.shafaf.ir/fa/pages/?cid=14568

جمعه ها با حافظ

هو السلام

باز جمعه ای دیگر رسید وبهانه ای فراهم شد تا یادی از حافظ کنیم . دراین ابیات حافظ سخن از زمانه ای به میان می آورد که به دلیل جرم پوشی وخطابخشی حاکمان(شاه شجاع حاكم فارس ىرؤمان حافظ)  واوضاع بسامان اجتماعی می عشق الهی دردسترس همه قرار گرفته  است در چنین دورانی  پیر می فروش به حفظ آبروی دیگران توصیه می  وفتوا به پرده پوشی گناه دیگران می دهد کند وشايد اشاره به زمانه ای می کند که اوضاع قاطی پاتی شده  وآبرخی از نان که منع می کنند خود اهل خلاف گشته اند یه چیزی شبیه همین دوران خودمون 

 

در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش

حافظ قرابه کش شدومفتی پیاله نوش

 

صوفی زکنج صومعه با پای خم نشست

تا دید محتسب که سبو می کشد بدوش

 

احوال شیخ وقاضی وشرب الیهودشان

کردم سوال صبحدم ازپیر می فروش

 

گفتا نه گفتنیست سخن گرچه محرمی

درکش زبان وپرده نگه دارومی بنوش

 

ساقی بهار میرسد و وجه می نماند

فکری بکن که خون دل آمد زغم بجوش

 

عشقست ومفلسی وجوانی  ونوبهار

عذرم پذیر وجرم بذیل کرم بپوش

 

تا همچوشمع زبان آوری کنی

پروانه مراد رسید ای محب خموش

 

ای پادشاه صورت ومعنی که مثل تو

نادیده هیچ دیده ونشنیده هیچ گوش

 

چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول

بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش

 

واژه ها :

قرابه کش ( ترکيب وصفي برنده شيشه شراب )) پادشاه ( استعاره از شاه شجاع حاکم شيراز ) صوفي ( سالک ) محتسب ( نهي کننده شرع ) سبو ( کوزه شراب ) شراب اليهود ( پنهاني خوردن شراب نوشيدن در اختفا چون يهود به دليل مستي در خفا شراب نوشد ) وجه ( زرو سيم ) مفلس ( بي چيز فقير ) ذزيل کرم ( از زوي جوانمردي ) بپوش ( پرده پوشي کن ) محب  پروانه مراد ( اجازه پيروزي ) ازرق ( کبود ) خرقه ازرق از اصطلاحات صوفیه است وقبول آن کنایه از جانشین شدن است

 

نکات:
1-  دربیت دوم می گوید: پشمينه پوش کنج صومعه را ترک کرد ودر ميخانه نشسته زيرا وقتي همه از هرنوع باده مي نوشند به طريق اولي او نيز مي نوشد چون ديد حتي نهي کننده شرع هم سبو به دوش مي کشد

2- در بیت پنجم می گوید: اي ساقي بهار آمد درحالي که پول خريد شراب نيست پس انديشه و تدبيري کن که از غم و غصه خون دل به جوش آمد تاکي مانند شمع زبان آوري مي کني و از فقر شکايت مي کني پروانه مراد رسيد اي دوست ساکت شو و ديگر ا زفقر شکايت مکن

3- در بيت آخر نیز می گوید : آنقدر در دنيا عمر کن که صالع جوانت از روزگار پير ژنده پوش خرقه سياهش را قبول کند

هرکس با خوادن اشعار حافظ می تواند به نوعی یک یا چند بیت آنرا به  زندگی خود مربوط بداند وآن را به اسم فال قلمداد کند . ایهام گویی ورازوار سخن گفتن از جمله خصیصه هایی است که این معنار ا باعث می شود .اینکه همگان می توانند با اشعار حافظ ارتباط برقرار کنند دلایل دیگری هم دارد که انشالله درفرصتی مناسبب دان خواهم پرداخت.

حافظ وعاشورا

 

وعده داده بودم که این جمعه جبران کنم ویک شعر خوب از حافظ براتون بنویسم والان موقع وفای وعده است اول یه نگاه سطحی به شعر بیاندازیم

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت                       گرنکته دان عشقی بشنو تواین حکایت

بی مزد بودومنت هر خدمتی که کردم                        یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس                         گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای  دل مپیچ کانجا                     سرها بریده بینی بی جرم وبی جنایت

 چشمت به غمزه مار ا خون خورد ومی پسندی                جانا روا نباشــــد خونریز را حمایت

دراین شب سیاهم گم گشت راه مقصود                        از گوشه ای برون آ ای کوکب هدایت

از هرطرف که رفتم جز وحشتم نیافزود                          زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

ای آفتاب خوبان می جوشد از درونم                             یکـــساعتم بگنجان درسایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست                     کش صد هزار منزل بیش است در هدایت

هرچند بردی آبم روی از درت نتابم                       جور از حبیب خوشـــتر کز مدعی رعایت

                                   عشقت رسد بفریاد گرخود بسان حافظ

                                     قران زبر بخـــــوانی با چارده روایت

شعری که خوندیداز بهترین شعرهای عاشورائی حافظ است البته به نظر من .شاید شما جور دیگه ای فکر کنید به نظر من  حتی اگر کل شعر  درباره عاشورا نباشد نمی توان از اشارات شعر به حادثه کربلا غافل بود من بارها این شعر را خواندم  بارها هنگام خواندن ابیات آن  اشک ریختم و اشک دهها وصدها نفر دیگر را درآوردم  . بد نیست توضیح کوتاهی از برداشت خودم از این شعر بگم:

 

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت                       گرنکته دان عشقی بشنو تواین حکایت

بی مزد بودومنت هر خدمتی که کردم                        یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت

به نظر میاد حافظ حکایت عاشورا را از زاویه دید زینب می خواد  مطرح کنه طرح مسائب اونجوری که من حدس می زنم از  بیت سوم  شروع می شه

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس                         گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

این بیت همونطور که از ظاهرش پیداست  اشاره به مصیبت عطش شهدا  دارد وبه زیبایی از اصحاب امام  به رند یاد می کند کلمه رند درادبیات صوفیانه وعارفانه شاعر شیرین سخن شیراز اشاره به  سالک  دارد آن کسانی که از می عشق الهی سرمست است حافظ خود دراین باره  درجای دیگر می گوید:

رند عالم سوز را بامصلحت بینی چه کار           کار ملکست آنکه تدبیر وتامل بایدش

ودرجای دیگر می گوید:

رندی آموز وکرم کن که نه چندان هنر است                  حیوانی که ننوشد می و انسان نشود

می بنیم که درنگاه شاعر، رند کسی است که به مقام انسانیت نائل شده وکسانی که به واسطه ننوشیدن جام عشق الهی به این مقام نرسیده باشند در حد حیوان محسوب می شوند.

در زلف چون کمندش ای  دل مپیچ کانجا                     سرها بریده بینی بی جرم وبی جنایت

 

بیت چهارم نیز اشاره به شهدای کربلا داره وسخن از سرهای انسانهای بیگناهی به میان آورده که از تن آنان به ظلم جداشده است .در در به بیت ششم  وهفتم می رسیم ویادی از زینب ،شیرزن قهرمان کربلا می کنیم خصوصا آن زمانی که به واسطه حمله لشکر دشمن  ودستور حضرت سجاد "علیکن بالفرار "  بچه ها به بیابان فرارکردند وچون شب پرده تاریکی خود بر صحنه جنایت کوفیان گستراند واوضاع کمی ارام شد  زینب برای یافتن طفلان معصوم درتاریکی بیابان به دنبال بچه می گشت .از یکسو غم از دست دادن عزیزانش واز سوی دیگر نگرانی از  گم شدن بچه ها وحشت واضظراب خاصی را بر قلب او حاکم کرده بود و درآن حال آرزو می کرد برادر را درکنار می داشت  و..

دراین شب سیاهم گم گشت راه مقصود                        از گوشه ای برون آ ای کوکب هدایت

از هرطرف که رفتم جز وحشتم نیافزود                          زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

 

در ابیات بعدی شاید بتوان اشاره حافظ به قصه اسارت وحرکت کاروان را دربیابان های گرم وسوزان  درک کرد و به خصوص اضطراب زینب  را وسنگینی  بار مسئولیت مدیریت کاروان غم زده  اسرا را از خلال کلمات شاعر دید

ای آفتاب خوبان می جوشد از درونم                             یکـــساعتم بگنجان درسایه عنایت    این راه را نهایت صورت کجا توان بست                     کش صد هزار منزل بیش است در هدایت

نقطه قابل ذکر اینکه ابیات شاعر نه دراین جا بلکه دربسیاری از غزلیات وی آنگونه نیست که مثل یک سخنرانی علمی ودرسی از یک جای خاص شروع شود وبا یک نظم منطقی بحثی را ارائه کند واصولا چنین خواسته ا ی  از یک غزل عاشقانه وعارفانه انتظار بی جائی است . همچنین انتظار اینکه الزاما در هر شعر صرفا به یک نکته اشاره شده باشدنیز با ادبیات حافظ خوانش ندارد به همین دلیل شاید درجای دیگری همین شعر برای موضوع و مطلب دیگری به عنوان شاهد آورده شود .آنچه دراینجا آمد برداشت شخصی من از کلمات شاعر غزلسرای شیراز است .

 هوالسلام

این تفال هرهفته ای ما باعث شده تا به این بهانه لااقل هفته ای یکبار به مسیر واهلش سری بزنم

مشغلات گاه باعث میشه نتونم مطلب تازه ای درمسیربذارم

الان مدتی است که به چند نفر قول درج یک سری مسائل را دادم اما وقت نکردم .

درهرصورت این شما واین پیام این هفته حافظ .

بیا تا گل برافشانیم ومی درساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم وطرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من وساقی یه هم سازیم وبنیادش برندازیم

شراب اغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم

نسیم عطر گردان را شکر درمجمر اندازیم

چو دردست است رودی خوش بزن مطرب سرود ی خوش

که دست افشان غزل خوانیم وپاکوبان سراندازیم

صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز

بود کان شاه خوبان رانظر بر منظر اندازیم

یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد

بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم

شعر تفال این هفته این بود:

بهشت عدن گرخواهی بیا با ما به میخانه

که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم

سخن دانی وخوش خوانی نمی ورزند درشیراز

بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

 هوالسلام

این تفال هرهفته ای ما باعث شده تا به این بهانه لااقل هفته ای یکبار به مسیر واهلش سری بزنم

مشغلات گاه باعث میشه نتونم مطلب تازه ای درمسیربذارم

الان مدتی است که به چند نفر قول درج یک سری مسائل را دادم اما وقت نکردم .

درهرصورت این شما واین پیام این هفته حافظ .

بیا تا گل برافشانیم ومی درساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم وطرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من وساقی یه هم سازیم وبنیادش برندازیم

شراب اغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم

نسیم عطر گردان را شکر درمجمر اندازیم

چو دردست است رودی خوش بزن مطرب سرود ی خوش

که دست افشان غزل خوانیم وپاکوبان سراندازیم

صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز

بود کان شاه خوبان رانظر بر منظر اندازیم

یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد

بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم

شعر تفال این هفته این بود:

بهشت عدن گرخواهی بیا با ما به میخانه

که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم

سخن دانی وخوش خوانی نمی ورزند درشیراز

بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم

امروز با حافظ

هوالسلام

پیشاپیش عیدتون مبارک

 

فال امروز مثل همین ایام سرشار  از شادی است

شاد باشید

 

الا ای طوطی گویای اسرار

 مبادا خالیت شکر زمنقار

سرت سبز ودلت خوش باد جاوید

که خوش نقشی نمودی از خط یار

سخن سربسته گفتی با حریفان

خدارا زین معما پرده بردار

بیت فال این بود:

به روی ما زن از ساغر گلابی

که از خواب آلوده ایم ای بخت بیدار

چه ره بوداین که زد در پرده مطرب

که می رقصند با هم مست وهوشیار

از آن افیون که ساقی درمی افکند

حریفان را نه سرماند ونه دستار

سکندر را نمی بخشند آبی

به زور وزر میسر نیست این کار

بت چینی عدوی دین ودلهاست

خداوندا دل ودینم نگهدار

به مستوران مگو اسرار هستی

حدیث جان مگو با نقش دیوار

 

باز هم عید غدیر را تبریک میگم

موفق باشید

جمعه ها با حافظ

هوالسلام

امروزهم  جمعه بود وهم روزعرفه واصلا عرفه بود اگر هم جمعه بود بخاطر عرفه بودنش بود (جمعه یعنی جمع گاه ،امروز جلسات دعای عرفه جمع گاه مردم بود)

عجب دعایی است این دعای عرفه !از اون دعاها که آدم نمیدونه دنبال حاجت خواهی وگفتگوی خود با خدا باشه یا به زیبایی دعا نگاه بکنه؟!

 

با یک زبان خدارا با بیان امام حسین می خواندی وطلب مغفرت وحاجت می کردی . با زبانی دیگر همه اش دردل می  گفتی : باریکلا به این متن! احسنت به این همه زیبایی!

دل اونایی که عربی وارد نیستند آب بشه ،جدا لذتی داشت

این دعا یکی از ذخایر عرفانی شیعه است معانی آن بقدری زیبا ،عمیق ،معنوی وعارفانه است که جای دارد تمام سال به شرح وتوضیح آن بپردازیم دراینجا فقط بخاطر خالی نبودن عریضه به یکی دوجمله می پردازم

الهی علِمتُ باختلافِ الاثارِ وتَنقُلاتِ الاطوار اَنّ مُرادَکَ مِنّی اَن تَتَعرف الیّ فی کُلّ شیءٍ حَتّی لا اَجهلُکَ فی شَیءٍ

یعنی : خدایا مید انم که تو با آثار وآفریده های گوناگون وپی درپی ات  برای من، این قصد را داشتی که درهرجایی خودت را به من نشان بدهی وبشناسانی تا من درهیچ جا وهیچ چیزی از تو غافل نباشم

.....الهی اَغنِنی بِتَدبیرک لی عن تدبیری وباختیارک عن اختیاری

خدایا مرا به تدبیر خود(ت) از تدبیر خود (م) وبا انتخاب واختیار خودت از انتخاب واختیار خودم  بی نیاز کن –یعنی زندگی مرا بدست خودت بگیر-

......

بگذارم وبگذرم

 امروز جمعه هم بود وجمعه ها مارا باحافظ سر وسری درکار افتاده

پس بیشتر وقتتون را نگیرمباهم بریم ببینیم سهم امروز ما از حافظ کدام غزل اوست .

به نیت اهالی مسیر حافظ را باز کردم واین شعر اومد

 

دیدی که یار جز سر جور وستم نداشت

بشکست عهد واز غم ما هیچ غم نداشت

یارب مگیرش ار چه دل چون کبوترم

افکند وکشت وعزت صید حرم نداشت

برمن جفا زبخت من آمد وگرنه یار

حاشا که رسم لطف وطریق کرم نداشت

با این همه هر آن که نه خواری از او کشید

هرجا که رفت هیچ کسش محترم نداشت

ساقی بیار باده وبا مدعی بگو

که انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت

هر راهرو که ره به حریم حرم نبرد

مسکین برید وادی و ره درحرم نداشت

حافظ ببر توگوی سعادت که مدعی

هیچش هنر نبود وخبر نیز هم نداشت

درد توجه

هوالسلام

 

از برکات خو کردن به تنهایی اینه که اولا ارزش درونی خودت بیشتر برات کشف میشه  منظورم اینه که تا وقتی با دیگران هستی همه اش توجهت به اوناس اما وقتی  تنها باشی بهتر میتونی به حرف خودت گوش کنی یعنی به خودت بیشتر می تونی توجه کنی واین را هم میدونیم که به هرچی زیاد توجه کنی کم کم برات مهم میشه واین یعنی کشف ارزش درونی خودت

البته اگه درتنهایی هم همه اش به فکر دیگران باشی این اتفاق برات نمیافته (قابل توجه اونایی که هنوز هیچی نشده  عاشق شدند )

اگه به تنهایی خو کنی یا لااقل اونو قبول داشته باشی –نه مثل خیلی ها که ازش گریزانند- اونوقت بی توجهی دیگران ویا اینکه  رفیق  نزدیک نداری ویا اینکه مجرد موندی وهمسر نداری ویا... دیگه اون فشار قبلی را بهت نمیاره  میشی مثل بعضی پیر دخترها ویا پیر پسرها که دیگه تنهایی براشون عادی شده

البته من دیگه این حدش را هم قبول ندارم اما درکوتاه مدت خصوصا در این دوره وانفسا که حفظ تقوا ویا ارامش برای خیلی ها درازدواج می تونه معنا پیدا کنه  می تونه این قضیه مثل یه مسکن تا حدودی مشکل را وعوارض اون را به عقب بیاندازه اونقدر که برات فرصتی فراهم بشه تا با فکر ومنطق مشکل را یه جورایی حلش کنی

اونی که  بتونه تنهایی را قبول کنه ودر زندگیش یه جایی براش وا کنه عزمش قویتر میشه دلیلم اینه که اکثر اونایی که اراده ضعیفی دارن بخاطر اینه که از حرف مردم یا نگاه چپ اونا میترسند ولذا با کمترین بی توجهی اونا از تصمیم خودشون صرف نظر می کنند لذا اگه آدم بتونه این "درد توجه " را با انس به تنهایی حل کنه اونوقت می تونه بر خلاف جریان جامعه واطرافیان  هم شنا کنه

خیلی از اون دخترا وپسرایی که همه اش درفکر ارایش وبزک خودشون  وتیپ زدن هستند به خاطر همین عدم تحمل بی توجهی دیگرانه که این کار ها را میکنند یعنی حتما باید یه جوری توجه دیگران خصوصا  جنس مخالف را به خودش جلب بکنه لذا قیافه خودشو عجیب غریب میکنه

بسیاری از دروغگویی های ما و خیلی از ریاکاری های ما ونیز بخش قابل توجهی از رفتارهای ناصحیح ما ریشه درهمین "دوری از خود " داره

علاوه بر این ُ مسئله ترس نیز با این روش  می تونه تا حدودی حل بشه اونایی که از تنهایی  ویا تاریکی می ترسند  در وهله اول بخاطر تخیلات منفی شونه  که میترسند وریشه این تخیلات هم به همون عدم ارامششون بر میگرده یعنی چون با خودش انس نداره ناخودآگاه به تخیل رومیاره یعنی سعی میکنه درکنار خودش یه دنیای مجازی ایجاد کنه تا تنها نباشه واینجاست که گاه رشته این تخیلات به ایجاد  امور موهوم  وحشتناک منتهی میشه وکم کم با اینکه می دونه واقعی نیست  اما ترس وجودشون را فرا میگیره .

تذکر مهم : انس به تنهایی را با افسردگی ُ انزوا طلبی افراطی ُ تکبر وخودبینی نباید اشتباه گرفت  حرفهای بالا مال آدمهای عادی بود اونایی که مشکلات روحی دارن اول باید با یه مشاور یا روانکاو مشکلشونو حل کنند وگرنه پناه بردن به تنهایی مشکلشون را بیشتر میکنه

 

 

 

 

گاهی اوقات احساس میکنم اطرافم را پر ازنعمت فرا گرفته

 اونقدر که دلم میخوا د  به همه بگم چقدر دارا هستم

 (روایت هم داریم که نعمتهای خدار ا بازگو کنید به زبون خودمون یعنی تبلیغ خدا را بکنید)

امروز احساس کردم تنها هستم ، یه تنهایی شیرین

یه تنهاییی که از درونش میشه شانس ارتباط با خدا را بیشتر تجربه کرد

همه آدمهای مشهور

همه اونائی که از بس مراجعه کننده دارن فرصت سرخاروندن ندارن

دل همه شون بسوزه

یه چیزی دارم که تو تمام روابط اونا نیست

تنهایی

بهترین اوقات من اوقاتی است که تنها هستم

فرصت تفکر وارتباط با خدا بیشتر برام فراهم میشه

البته حالا فکر نکنید من رفتم تویه باغی  یا کنار یه ساحل نشستم یا رفتم تو خونه در را بروی خودم بستم

نه

الان پشت میزم توی اداره نشستم

منظورم ازتنهایی اینه که وقت پیدا کردم به خودم سر بزنم

الهی قسمتتون بشه

 

 

 

جمعه ای دیگر با حافظ

هوالسلام

باز جمعه ای دیگر گذشت وچشمان بی فروغ منتظران یار همچنان به راه ماند .

باز جمعه ای وفرصتی دیگر برای تنهایی با خود

روزی به دور از کار ودانشگاه واداره وجامعه وفرصتی برای تنها بودن با خود

وباز جمعه آمد و ترنم شعرحافظ  جانمان را طراوتی دیگر داد

اهالی مسیر اگه آماده اید نیت کنید ، فاتحه ای و....

به ادامه مطلب بروید
ادامه نوشته

جمعه ها با حافظ

باز جمعه ای دیگر رسید ووقت حرفهای جمعه ای رسید

برای بعضی ها حرفهای جمعه ای یعنی  حرف ازتعطیلی وسخن ازتفریح  گفتن

والبته تفریحی که آخرش یه دلگیری عجیبی به همراه داره دلگیری عصرجمعه معروفه-

 برای عده ای دیگه حرفهای جمعه ای درد ودلهایی است که ترجمانش از دعای سمات وصلوات ابوالحسن ضراب سر به بیرون میاره.

هرکس یه جور حال میکنه دیگه

بگذریم....

یکی از حرفهای جمعه ای  همون حرفهایی است که حافظ از طریق فالی  که میگیریم به ما میگه

بیشتر از این ادامه ندم شما هم اگه حاضرید فاتحه ای بخونید وبه ادامه مطلب برید....

 بسم الله ...
ادامه نوشته

پاسخ به ...

هوالسلام

پاسخی به چند تا از دوستان که به صورت خصوصی یا عادی نظر دادند

۱- اینکه  برای غلبه بر هوای نفس راه حل بدیم خیلی گسترده است باید سوال را ریزش کرد چون تمام عیوب اخلاقی ما می تونه به هوای نفس مربوط باشه لذا یه راه حل ثابت ومشخصی نداره اما اگه مثلا بگید برای غلبه بر طمع یا حسادت یا غضب (که قبلا بهش اشاره کردیم ) راه حل بدید کار برای من آسونتر میشه

البته مراجعه به کتابهای اخلاقی می تونه یه پاسخ کلی برای این سوال کلی ارائه کنه ،مقدمه معراج السعاده ،حدیث اول چهل حدیث امام خمینی میتونه موثر باشه وشاید بهترین کتاب رساله لقا الله  میرزا جواد ملکی تبریزی باشه که می تونه آدم را منقلب کنه

۲- نکاتی که اینجا نوشته میشه برای عموم نوشته میشه البته ممکنه جرقه وانگیزه نوشتنش سوال شخصی کسی باشه بنابراین خودتون را تنها خواننده متن ندانید و گوشه وکنایه اش را زیاد به دل نگیرید اونیکه باید بفهمه خودش میفهمه . با شما نبودم

۳- درمورد مقالاتی که بصورت لینک میگذارم -مثل کیش گردانی -یا همینجا می نویسم اگه نقد دارید بنویسید استقبال میکنم .تعریف زیادی کار دست آدم میده

۴- بعضی سوالات دوستان اونقدرواضحه که من فکر میکنم  همینطوری نوشتند ویا اگه کمی فکر کنند بهش میرسند لذا اجازه بدید فرصت اندکی که دارم مصروف سوالات مهم خودتون ویا دیگر اهالی مسیر باشه که بعضا سوالشون مشکل مهمی از زندگیشون را دربر میگیره

۵- همونطور که گفتم فرصت من کمه اگه زیادبازدید نمیام از بی معرفتی وبی احترامی  وبی  چند تا چیز دیگه حسابش نکنید من اگه یه بار به شما سربزنم  معادل  چند بار سرزدن شماست زیاد از من انتظار نداشته باشد این ترم وترم بعد از دوران پرکار من محسوب میشه

هرچه خوبی است از اوست

هوالسلام

بازم  جمعه شدواین یعنی یک هفته دیگه از عمرمون گذشت

وبه عبارت دیگه یعنی یک هفته به آخر خط نزدیکتر شدیم

قبلا هم گفتم جدی ترین وقطعی ترین حقیقت زندگی دنیایی ما اینه که تموم شدنیه.تو هرچی شک کنیم تواین یکیش نمیشه شک کرد یعنی تو هرچیز این خط -بخوانید مسیر- شک کنیم دراینکه یه روزی باید ادامه اش را درخارج از این دنیا طی کنیم شکی نیست وعجب غفلتی ما داریم که با اینهمه یقین باز بی فکریم

طبق قراری که گذاشتم(گذاشتیم) سراغ حافظ باید بریم

اگه میایید بسم الله

نیت کنید.............

 

ادامه نوشته

تنهایی

هوالسلام

 

هروقت حس کردی تنهایی را راحت تحمل میکنی

هروقت دیدی محتاج ارتباط با دیگران نیستی ومی تونی مقتدرانه بر روابطت کنترل داشته باشی

هروقت احساس کردی میتونی ساعتهابا خودت نجوا داشته باشی (منظورم خیال بافی نیست) بدون اینکه افسرده بشی 

هروقت احساس کردی میتونی یکساعت بایک نفر بشینی واگه حرف نزدید رنجیده نشی (منظورم  قهر نیست) 

هروقت احساس کردی درتنهایی هم مثل درجمع بودن میتونی نشاطت را حفظ کنی

هروقت دیدی درطول روز یا هفته مشتاقانه دنبال فرصتی برای تنها بودن هستی

اونوقت به خودت امید وار باش که درخودشناسی گامی برداشته ای 

یعنی حالتی داری که میتونی من ت را جدا از تن ت حس کنی

وقتی به این حالت رسیدی دیگه حاضر نیستی لذت با خود بودن را بر دیگر لذاتترجیح بدی

یعنی می فهمی که چیزی داری که از خیلی چیزهای دیگه با ارزش تر ه

نصیحت پیر

امروز دربین مطالبی که خوندم به نکته جالبی برخوردم که بد ندیدم  دوستان اهل مسیر  شما هم بدونند.

مطلب مورد اشاره، نصیحتهایی بود که یکی از عارفان بزرگ معاصر که چندی پیش رخ درنقاب خاک کشید  به یکی از هنرمندان فرموده بود.از جمله بندی ونقل عین سخن پرهیز می کنم اما محتوای کلام ایشون این بود که :

 

"روزقیامت خدا بخاطر اعمال آدمها اونا را عذاب نمی کنه بلکه اوبر اساس رحمت خود بهانه ای برای بخشش اونها پیدا می کنه اما اون چیزی که ما بخاطرش عقاب میشیم کارهایی است که می تونستیم انجام بدیم اما با سهل انگاری وتنبیلی وغفلت اون کارها را نکردیم"

 

سخن خیلی عمیق بود وتکان دهنده !

واقعا ما چقدر از استعدادهامون استفاده کردیم، چی می تونستیم باشیم وچی شدیم

به قول حافظ

ترا زکنگره عرش میزدندت صفیر ....

گاهی وقتا آدم اینقدر غرق امور زندگی میشه که اصلا اینکه چی میتونس بشه دیگه براش از اهمیت میافته ، همه اش دغدغه داره که فعلا باشه واین مرحله را هم پشت سر بذاره .منظورم اینه که فکرمعاش انقدر مارابه خودش معطوف کرده که ما از فکر بهتر بودن  بازموندیم.از  اینکه چه مسئولیتهای دیگه ای داریم بازموندیم  از اینکه اصلا برای چی اومدیم بازموندیم

چسبیدیم به این دنیا ومافیهاش!

واز اون بدتر اینه که خیلی هامون دیگه حال وحوصله تحت تاثیر قرار گرفتن هم نداریم یعنی اصلا دلمون نمی خواد دنبال اینجور مطالب بریم دورروز دنیاست دوس داریم خوش باشیم.

گمان میکنم رفقای جوان کمتر دچار این عارضه باشند  شاید اونا هم مثل ما پیرها باشند.

 نمیدونم!

یکی از چیزهایی که ما حال فکر کردن راجع بهش  نداریم  مرگ ماست

من فکر می کنم اصلی ترین وواقعی ترین ویقینی ترین بخش زندگی ما همین موضوعه

تو هرچیزی شک داشته باشیم درمرگ نمی تونیم  شک کنیم

شاید بعضی ها خودشون را پولدار ،خوش ذهن ،خوشبخت  یا جوان  یا فقیر یا هرصفت دیگه ای بدونن اماگاه دراینکه واقعا اینجوری هستند شک می کنن

اما دوچیز وجود داره  که هیچکس نمی تونه درش شک کنه

 

یکی اینکه ما هستیم ، یه روز بدون اینکه از ما اجازه بگیرند ما را هل دادند تو این دنیا

ویکی اینکه روزی میمیریم؛ یه روز بدون اینکه رضایت مارا بخواند مار ا کشان کشان میبرند اون دنیا.

هیچ شکی نیست!

هرکس به فکر چی بودن باشه حتما به فکر مرگ وبعد از اون هم باید باشه چون درهرچیزی که ممکنه بشیم تردید هست اما دراینکه خواهیم مرد تردید نیست.

 

تذکری بود برای خودم

شما را نمیدونم

 

 

یادآر زشمع مرده یادآر

هوالسلام

 

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد

 

 

هفته جنگ یا به قولی هفته دفاع مقدس برای بعضی ها صرفا خشونت ومرگ وانفجار وجدایی ها را درذهن می آره

اما برای من یادآور چیزهای دیگری است

یکی از اون چیزها دوستانی است که دراین جنگ پیدا کردم

وهیچوقت ازدستشون ندادم برخلاف همه دوستان دیگر که پس از مدتی جدایی دیگه همدیگر را نمیشناسیم

این چند خط را بیاد دوستان شهیدم دردوران جنگ می نویسم

آدمهایی که اگه با همون حالشون حالا بودند دیگه قابل فهم برای مردم نبودند

مردانی که دنبال شهرت نبودندُ

برای خدا کار میکردندوانتظار تشکر نداشتند

افرادی که بیشتر از هرچیز مناجات با خدا را دوست داشتند وگریه های نیمه شب را

بچه هایی که سجده بعد از نمازشون از کل نماز ما بیشتر طول می کشید

آدمهایی که از مرگ نمی ترسیدند

وبالاتر

دوستش داشتندُ می مردند براش

مرگ اگر مرد است گو نزد من آ    تا درآغوشش بگیرم تنگ تنگ

وعشق را نه از نوع خیابانی وپارکی وپارتی اش

بلکه از نوع آسمانی اش در دلشون شعله ور داشتند

یک عشق پاک ومتعالی

ویک ارزوی زیبا دردل!

دیدن آقا